سخنرانی آیت الله العظمی وحید خراسانی این رستگاری بزرگی است که توفیق الهی و الطاف حضرت ولی عصر(ع) شامل شما شود و نام شما در ایام عاشورا در دفتر حضرت سیدالشهدا(ع) ثبت و ضبط شود. مسئولیت ما بسیار سنگین و مهم است؛ و آن عبارت از این است که به مردم بیاموزیم، امام حسین(ع) کیست و عاشورا چیست؟ آنچه برای ما اهمیت دارد این است که با برهان و استدلال این موضوع را درک نماییم که سیدالشهدا فراتر از تعریف و توصیف است و کار او چیزی فراتر از توفیقات عادی بوده است. این مسئله بزرگتر از آن است که ما بتوانیم به واسطة جملات خود آن را تقریر کنیم لذا باید فهم آن را، با تأمل و بر طرف کردن حجابهای ذهنیمان از کلمات اهلبیت(ع) درخواست نماییم تا به عمق این حادثه پی ببریم. سخن امام جعفر صادق(ع) خطاب به «یونس بن ظبیان» را به شکل اجمالی برای شما عرض میکنم و امیدوارم که فرهیختگان در فهم این حدیث سعی و کوشش نمایند. چرا که مراتب علما بر حسب میزان فهمشان از احادیث است، نه به روایت کردن آن.یونس به امام صادق(ع) عرض میکند: فدایت شوم، من فراوان به یاد امام حسین(ع) میافتم، پس چه بگویم: حضرت فرمود: سه مرتبه بگو:«صلی الله علیک یا اباعبدالله»؛ زیرا سلام شما از دور و نزدیک به او میرسد. عرض کردم، فدایت شوم میخواهم آن حضرت را زیارت کنم، به من بیاموزید چه کلماتی را برای زیارت بر زبان جاری سازم و چگونه آن را انجام دهم؟ فرمود: هر گاه به زیارت اباعبدالله(ع) رفتی، ابتدا در ساحل فرات غسل نما و لباس تمیز و پاکیزهات را بپوش، آنگاه پا برهنه راه برو چرا که تو در حرمی از حرمهای الهی و رسولش میباشی. و «الله اکبر»، «لا اله الا الله»، «سبحان الله»، «الحمد لله»، «صلوات بر محمد و آل او» و هر ذکری که متضمن تعظیم خداوند باشد را زیاد بگو تا به درب ورودی ضریح مطهر (یا حائر) برسی. آنگاه چنین بگو: «السلام علیک یا حجّةالله و ابن حجّته؛ سلام بر تو ای حجت خداوند و پسر حجت خداوند» « السلام علیک یا ملائکة الله و زوّار قبل ابن نبی الله: سلام بر شما ای ملائکة الهی و زائران قبر پسر رسول خدا» بعد از آن ده قدم به جلو برو و بایست. سی بار تکبیر بگو و سپس حرکت کن و از روبرو به جانب قبر مطهر برو، آنگاه به گونهای بایست که صورت تو مقابل صورت حضرت باشد و قبله مابین دو کتف تو (یعنی پشت به قبله باش) و سپس چنین بگو: السلام علیک یا حجّةالله و ابن حجّته، «السلام علیک یا قتیلالله و ابن قتیله؛ سلام بر تو ای کشته شدة در راه خدا و پسر کسی که در راه خدا کشته شده است.» «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره؛ سلام بر تو ای کسی که خون تو و پدرت در راه خدا ریخته شده» و «السّلام علیک یا وترالله الموتور فی السموات و الأرض؛ سلام بر تو ای کسی که خدا انتقام گیرندة خون توست در آسمانها و زمین».1 در این عبارات به خوبی بیاندیشید؛ سلام اول سلامی عام است و بعد از آن سه سلام خاص. در این مطالب معارف و حکمت نهفته است. همانا غوراندیشان در سخنان معصومین(ع) و عقول بشری برای رسیدن به پرتوی از انوار این سخنان نورانی، نیازمند عنایت الهی هستند. «السلام علیک یا حجّة الله و ابن حجّته»، این توصیف مقامی است که همة ائمه(ع) که هر یک ذریّة دیگری است، دارای این مقام هستند. اما اوصاف مقامات بعدی مختصّ امام حسین(ع) است و کس دیگری با وی در آنها مشترک نیست، حتی پدر بزرگوارشان حضرت علی(ع). «السّلام علیک یا قتیلالله و ابن قتیله» تعبیر رسا و گویایی است برای بیان نوع منحصر به فردی از شهادت در راه خدا در میان مخلوقات، که پدر ایشان امیر المؤمنین(ع) نیز در این نوع از شهادت با وی شریک است اما امام حسین(ع) این وجه اختصاصی را داراست که هم شهید در راه خداست و هم پسر کشته شدة در راه خدا. و این مقام والا و منحصر به فردی است که از عالم غیب برای او نوشته شده است. و کسی نمیتواند این منصب الهی را برای کسی غیر از او در طول تاریخ بشری، حتی در مقامات انبیا، اوصیا و شهدا بیابد. البته برای ما فهم این دو عبارت«قتیل الله و ابن قتیله» و «ثارالله و ابن ثاره» قابل درک است، اما عبارتی که عقل در فهم آن در حیرت میماند این است: «السلام علیک یا وترالله الموتور فی السموات و الارض». و بعد از این مقامات سه گانه است که حضرت امام صادق(ع) میفرمایند : گواهی میدهم که خون تو آرمیدة در بهشت است و سایههای عرش برای آن لرزیده است و همة خلایق برای آن گریستهاند.2 بنابراین صاحب مقامی که میخواهیم او را به مسلمانان معرفی کنیم، گوهری است منحصر به فرد که همة معجزات او نیز منحصر به فرد است، در هر فقره از فقرات این کلمات گوهربار بحثهایی است که بیان آنها ساعتها به طول میانجامد و ما هم ادعای کمال شرح آنها را نداریم بلکه امیدواریم که استعداد آن را در شنونده بیابیم. برای ما مهم این است که بفهیم چه عاملی سبب شده که خون حسین(ع) از ساکنان سرای خلوّ و جاودانگی بشود، چرا که عالم جاودانگی مکان مجردات است و رفتن روح به آنجا و از ساکنان آنجا شدن روح، امری مطابق با اصل است. اما رفتن خون به آنجا و ساکن شدن در آن عالم، به این معناست که در روح تحولی پدید میآید که آن را به بالاتر از عالم خُلد میرساند وخون هم به نوعی از ارواح تبدیل شده، و ساکن عالم بقا و جاودانگی گردیده است. مفهوم این حرف این است که امام حسین(ع) به درجهای رسیده که خونش ساکن عالم بقا میشود ولی روحش در مرتبهای بالاتر از آن عالم جای میگیرد که برای ما قابل درک نیست. سخن امام صادق(ع) کلامی است از عالم بالا، که بر زبان امامی که منافذ آن عالم برایش گشوده شده، جاری گردیده است. بنابراین معنای ساکن شدن خون در عالم بقا و جاودانگی و لرزش سایههای عرش برای آن چیست؟ و چه رابطهای بین سکونت خون امام حسین(ع) در سرای جاویدان و لرزش سایههای عرش وجود دارد. اینها تعابیری است که علم و تحقیق در آن موج میزند و بعد از این شهادت عجیب این عبارت را میآورد: «و همة مخلوقات برایش گریستند.»3 اهل تأمل و دقت کجایند؟ امام(ع) در اینجا کلمة جمعی را با «الف و لام» آورده است تا عمومیت و شمول همة موجودات را برساند و ابتدائاً به اجمال فرمود همة موجودات، و سپس به تفصیل این موجودات را ذکر نموده است و میفرماید: گریستند برای او آسمانها و زمینهای هفتگانه و همة آنچه در آنها و مابین آنهاست. و هر چه در بهشت و دوزخ است، و همة آنچه دیده میشود و نمیشود، همگی برای امام حسین گریه و نوحهسرایی نمودند.4 همه اینها به خاطر امام حسین(ع) گریه کردهاند اما امام حسین(ع) خودش کجاست؟ این تجلیلها و عظمتها همگی برای خون سیدالشهدا است که در رگهای او جاری است؛ خونی که خداوند در کربلا آن را بالا برد و اما روحی که متعلق به این خون است، خود حدیث دیگری دارد.به این تحول و انقلابی که در مراتب وجود در نقطة صعود و نزول رخ میدهد بنگرید، که از کجا تا کجا امتداد مییابد؟ و از باب علمی که امام صادق(ع) برای اهل فقه اکبر گشودهاند به کجا میرسیم، جایی که امام حسین(ع) را با خونش نه با خودش و روحش برای ما معرفی مینماید و از همین جاست که میفهمیم خون شریف ایشان فوق شناخت است. پس خود صاحب خون و منزلت او چگونه است؟کتاب کافی را با دقت و با نگاهی کاوش گرایانه از اول تا آخرش بخوانید و در مراتب وجودی قوس صعود و نزول کاوش نمایید، تا آنچه امام صادق(ع) از علامات وجودیه به صورت تفصیل بعد از اجمال بیان کرده است را درک نمایید. این عبارت ها دلالت میکند بر اینکه اهل بهشت و اهل جهنم برای این خون گریستند. و این نیست مگر به دلیل دگرگونی که در «قوس صعود و نزول» رخ داده، و از بالاترین نقطه در مراتب وجود، تا پایانترین مراتب آن، همگی در مقابل خون امام حسین(ع) به جنب و جوش افتادهاند و این چه عظمتی است؟ امام صادق(ع) از این حد هم فراتر رفته است و بعد از آن کلماتی را بیان میکند که فقط کسانی میتوانند تمام جوانب آن را بفهمند که از طرف پروردگارشان بهرة خاص معنوی برده باشند. امام(ع) میفرماید: همة مخلوقات ـ از مرئی و نامرئی ـ بر خون حسین(ع) میگریند.5 و این بلند مرتبگی الهی برای حسین چیست، و ماجرای او چه میتواند باشد؟ همة این سخنان بدین معناست که هر گاه خواستی نام حسین(ع) را بر منبر ببری و بخواهی آن آدابی را که شایستة ذکر آن نام است، ادا کنی دهانت را با گلاب ناب هزار بار شستشو دهی؛ بنابراین اگر این کار را انجام ندهی تو در آداب ذکر نام حسین(ع) کوتاهی کردی و چگونه این گونه نباشد در حالی که نمیتوانی خون حسین را، به معنای ساکن بودن آن در سرای جاوید، درک نمایی، پس چگونه میخواهی روح را بشناسی؟ این «قتیل الله» کیست؟ به دعای «علقمة بن محمد حضرمی» مراجعه نمایید و این جمله را که بیانگر مقام پیامبر و سایر «اصحاب کسا» هست، بخوانید: «ای که هر چیزی را کفایت کنی، و چیزی در آسمانها و زمین از او کفایت نمیکند؛ به حقّ محمد خاتمالنبین و علی امیرالمؤمنین و به حقّ فاطمه دختر پیامبرت و به حقّ حسین و حسین؛ پس من به واسطة آنها به تو توجه نمودهام در این جایگاهی که هستم، و به آنها توسل نمودم. به واسطة آنها از تو شفاعت میخواهم و به حقّ آنها از تو در خواست دارم و قسم میخورم و تو را قسم میدهم و به شأن و منزلتی که آنها نزد تو دارند و به واسطة آن، آنها از تو شفاعت میخواهم و به حقّ آنها از تو در خواست دارم و قسم میخورم و تو را قسم میدهم و به شأن و منزلتی که آنها نزد تو دارند و به واسطة آن، آنها را بر جهانیان برتری دادی و به آن نامی که آن را در نزد آنها گذاردهای و به واسطة آن نام، آنها را نسبت به سایر مردم جهان اختصاص دادهای و به واسطة آن ایشان را ظاهر نمودهای و فضیلتشان را بر جهانیان آشکار کردی تا اینکه برتری و فضیلت آنها بر جهانیان قائق آمد.»6 همه این عبارت دلالت دارد بر این که این «خمسة طیبه» نسبت به کل جهانیان حساب خاصی دارند، زیرا آنها اسم اعظم خداوند را با خود حمل مینمایند. بنابراین کسی با آنها قابل مقایسه نیست و این خونی که در کربلا بالا برده شده است، خصوصیاتش را از اینجا گرفته است و آن خون، خون جسمی است که اسم اعظم الهی را حمل مینماید؛ اما تا چه حد و اندازهای اسم اعظم 73 حرف دارد یک حرف از آن مخصوص خداوند است که به مخلوقی نرسیده است و مخلوقی هم به آن نمیرسد و از 72 حرف دیگر خداوند به عیسی بن مریم فقط چهار حرف داد، و او به وسیلة آن چهار حرف، مرده را زنده میکرد، بیماران را شفا میداد، و از گِل شکل پرندهای میساخت و در آن میدمید و تبدیل به پرندهای میشد که به اذن خدا به پرواز در میآمد، و همة اینها آثار همان چهار حرف بود. حضرت ابراهیم(ع) به درجهای رسید که خداوند هشت حرف از اسم اعظم را به او داد. اما پیامبر ما و اهل بیت گرامیاش همة هفتاد و دو حرف اسم اعظم به آنها اعطا شده بود که چهار حرفی که نزد عیسی بود، و هشت حرفی که نزد ابراهیم بود، و تا 72 حرف همگی در قلب حسین(ع) بود. اکنون میتوانی تصور کنی جسمی که این گوهر یکتا را حمل میکند و خونی که از چنین قلبی میجوشد، چگونه باید به حساب آورده شود؟باید بفهمیم که این، خون چه کسی است و از چه معرفتی تغذیه مینماید، از کدامین سرچشمة جوشان صفات و ملکاتش آبیاری میشود، به خاطر چه کسی و چگونه بالا برده شده است. آیا انسان میتواند خونی را که اسم اعظم الهی در آن ساری و جاری است، بشناسد. البته ما در صدد بیان جراحاتی که بر آن بدن شریف وارد شده و ذکر تعداد آنها نیستیم، و هدف ما این بود که اندکی از مفهوم گواهی امام صادق(ع) را در این که «شهادت میدهم خون تو ساکن در عالم بقا و جاودانگی است»، بفهمیم.7 امام حسین(ع) با این همه جراحات وارده در بدنش در گوشهای از میدان جنگ ایستاد؛ در حالی که به شدت احساس خستگی میکرد و میخواست اندکی استراحت نماید. به هر حال او نیز بشری مثل سایر مردم است و امتحان الهی نیز در عالم بشری انجام میشود. امام ایستاد، در حالی که جراحات سنگینی را تحمل میکرد و این ماجرا بعد از حملات گستردهای بود که به لشکر دشمن وارد ساخته بود. لحظاتی قبل نیز در کنار نعش برادرش عباس(ع) و فرزندش علیاکبر(ع) ایستادهبود و شاهد اجساد به خاک و خون افتادة اصحابش بود که بر خاک گرم کربلا افتاده بودند، و اکنون نیز جراحات فراوان تمام بدنش را در بر گرفته بود. در همین حال بود که خبیثی از لشکریان «عمر سعد» سنگی بر پیشانی مبارک حضرت زد و حضرت گوشة پیراهن خود را بالا آورد تا خون جاری شده بر صورتش را پاک نماید. در همین لحظه تیر مسموم و سه شعبهای به سمت حضرت پرتاب شد و در سینة او جای گرفت و خون همانند آب جاری از ناودان از سینهاش جاری شد. امام حسین(ع) خونها را در دست خود گرفت و آنها را به سمت آسمان پرتاب کرد و یک قطره از آن خونها به زمین بازنگشت. دقت کنید چرا حضرت خون قلبش را در دست گرفت و به آسمان پرتاب کرد و چند مرتبه این کار را انجام داد؟ یک بار نیز با این خونها صورت و بدن خود را آغشته نمود. کدام خون به آسمان صعود کرد و کدام خون را به صورت و بدنش آغشته نمود؟ آیا چیزی از این خونها به زمین ریخت. چرا امام حسین آنها را رها نکرد تا بر زمین بریزد و اگر بر زمین میریخت آیا زمین و اهل آن باقی میماندند؟! این است معنای « السلام علیک یا رحمةالله الواسعة و یا باب نجاة الاُمّة». شایسته است که مولایمان جعفربن محمد(ع) بگوید که این خون چه خونی است؟ حسین(ع) خون شریفش را در دست گرفت، به آن نگریست و فرمود: «بسمالله و بالله». سپس گفت: «و فی سبیلالله» و سپس آن را به سمت آسمان پرتاب کرد. یعنی: کلمات پاکیزه به سوی خداوند صعود میکنند و عمل صالح آنها را بالا میبرد.8 و امام صادق(ع) میفرماید: «یک قطره از آن خون هم به زمین باز نگشت» و این همان خونی است که ساکن در عالم بقا و جاودانگی شد! شما ای علمای اهل سنت، «احمدبن حنبل» صاحب کتاب مسند، و «ابن عبدالبرّ» صاحب استیعاب و «ابن حجر» صاحب کتاب اصابه و «ترمذی» صاحب کتاب سنن و «سیوطی» و «بیهقی» و «خطیب بغدادی»، آیا آنچه را که دربارة روایت «ابن عباس» نوشتهاید فهمیدهاید که میگوید: «پیامبر(ص) را دیدم در حالی که محزون بود، لباس تیره پوشیده بود و در دست او ظرفی بلورین بود که خون امام حسین(ع) در آن جای گرفته بود و میخواست آن را به سمت عرش بالا ببرد. و همانا پیامبر(ص) خبر شهادت امام حسین(ع) را به ابن عباس داده بود و همان گونه که گفته بود اتفاق افتاد، و به درستی رؤیای ابن عباس آشکار شد و بزرگداشت پیامبر نسبت به خون امام حسین(ع) ظاهر گشت.» «ابن اثیر» در کتاب تاریخش4 به نقل از ابنعباس چنین میگوید: «پیامبر را در شبی که حسین(ع) همان شب به قتل رسید، دیدم در حالی که ظرفی بلورین که خون در آن بود در دست داشت. پس گفتم، ای رسول خدا این چیست؟ حضرت فرمود: این خون حسین و اصحاب اوست که آن را به سمت خداوند بالا میبرم.»5 ای راویان حدیث آیا آنچه که منظور پیامبر(ص) از این سخنان بوده است را دریافتهاید. معنای این سخن رسول خدا(ص) را که: من باغبان بستان انسانیتام، و مبعوث شدم در زمین، بستانی را به وجود آوردم، و هر گاه که از این باغستان گلهایی سربرآورد، ناچارم که آن گلها را بچینم و به خداوند تبارک و تعالی تحویل دهم، چرا که محل آن گلها در جایگاه راستی نزد پرودگار تواناست. پینوشتها: ٭ متن عربی سخنرانی برگرفته از: الحق المبین فی معرفة المعصومین(ع)، نوشتة علی کورانی. 1. کلینی، کافی، ج 4، صفحة 575./ 2. أشهد انّ دمک سکن فی الخلو و اقشعرّت له اظلّه العرش و بکی له جمیع الخلائق/3. و بکت الجمیع الخلائق./4. و بکت له السّموات السّبع و الأرضون السّبع ما فیهنّ و ما بینهنّ و من یتصلّب فی الجنّة و النّار من خلق ربّنا و مایری و ما لایری./5. مایری و ما لایری. 6. مصباح المتهجد، ص 777./7. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 52./8. تاریخ ابن اثیر، ج 1، ص 82. 9. إلیه یصعدوا الکلم الطّیب و العمل الصّالح یرفعه. 10. و در روایتی چنین آمده است که آن را به سمت آسمان بالا میبرم و در جایی دیگر به سمت عرش و در همة آنها خون حسین و اصحابش ذکر شده است.
نویسنده: عیسی نصیری |
دوشنبه 86 شهریور 19 ساعت 10:57 صبح
|
|
نظرات دیگران نظر
|
وهابیت؛ مبانی فکری و کارنامهی عملی آیتالله جعفر سبحانی محمدبن عبدالوهاب در سال 1115 در شهر عُیَینه از توابع نجد دیده به جهان گشود. پدر وی، عبدالوهاب از قضات آن شهر به شمار میرفت. محمد، فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت. سپس برای تکمیل معلومات رهسپار مدینهی منوره شد و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت. در دوران تحصیل در مدینه، گهگاه مطالبی بر زبانش جاری میشد که از عقایدی خاص حکایت داشت، چندان که اساتید وی نسبت به آیندهاش نگران شده و میگفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد. (1) چندی بعد، محمدبن عبدالوهاب مدینه را به سوی نقاط دیگر ترک کرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و یکسال در کردستان و دو سال در همدان اقامت گزید. اندک زمانی نیز رحل اقامت در اصفهان و قم افکند و آنگاه از طریق بصره آهنگ احساء کرد و از آنجا به «حُرَیمله» اقامتگاه پدرش رفت. تا زمانی که پدرش در قید حیات بود وی کمتر سخن میگفت. تنها گاه میان او و پدرش نزاعی در میگرفت. ولی پس از درگذشت پدر به سال 1153 ق، پرده از روی عقاید خود برداشت. (2) تبلیغات محمد بن عبدالوهاب در شهر حریمله افکار عمومی را برآشفت، به گونهای که ناچار شد آنجا را به عزم اقامت در عیینه (زادگاهش) ترک کند. در عیینه با حاکم وقت، عثمان بن معمر، تماس گرفت و دعوت جدید خود را با او در میان نهاد و قرار شد که او با پشتیبانی حاکم، آیین خود را تبلیغ کند. ولی طولی نکشید فرمانروای احساء که مقامی برتر از حاکم عیینه داشت عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور داد هرچه زودتر محمد بن عبدالوهاب را از شهر عیینه بیرون کند. بنابراین وی ناچار شد نقطهی سومی را به نام درعیه برای اقامت برگزیند که محمد بن سعود (جد آل سعود) بر آن حکومت میکرد. او دعوت خود را با حاکم درعیه در میان نهاد و هردو پیمان بستند که رشتهی دعوت از آنِ محمد بن عبدالوهاب و زمام حکومت در دست محمد بن سعود باشد. برای استحکام این روابط، ازدواجی نیز بین دو خانواده صورت گرفت. محمد بن عبدالوهاب تبلیغ خود را در پرتو قدرت حاکم آغاز کرد. به زودی هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک شروع شد و سیل غنایم از اطراف و اکناف به شهر درعیه که شهر فقیر و بدبختی بود، سرازیر گشت. این غنایم چیزی جز اموال مسلمانان منطقهی نجد نبود که با متهم شدن به شرک و بتپرستی، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود تا آنجا که آلوسی که خود تمایلات وهابیگری دارد، از مورخی به نام ابن بُشر نجدی چنین نقل میکند: «من در آغاز کار، شاهد فقر و تنگدستی مردم درعیه بودم ولی بعدا این شهر در زمان سعود (نوهی محمد بن سعود) به صورت شهری ثروتمند درآمد، تا آنجا که سلاحهای مردم آن، با زر و سیم زینت یافته بود. بر اسبان اصیل و نجیب سوار میشدند و جامههای فاخر در بر میکردند و از تمام لوازم ثروت بهرهمند بودند، به حدی که زبان از شرح آن قاصر است.»(3) دو چیز به انتشار دعوت محمد بن عبدالوهاب در میان اعراب بادیهنشین نجد کمک کرد: جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج از نجد (همچون حجاز و یمن و شام و عراق) میکردند، جاذبهای دلفریب داشت: ثروت هر شهری که با قهر و غلبه بر آن دست مییافتند، بر مهاجمین حلال بود، اگر میتوانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار میدادند و در غیر این صورت به غنایمی که به دست آورده بودند، اکتفا میکردند. (4) هر اندیشهی نوظهوری _ خاصه اگر در پوشش «توحید» عرضه شود _ در روزهای نخست توجه مردم را به خود جلب میکند، خاصه در جایی که مردم آن از علم و دانش دور باشند. روزی که محمد بن عبدالوهاب کار خود را در نقاب دعوت به توحید و مبارزه با شرک آغاز کرد، برخی از شخصیتهای نجد و یمن به سوی وی اقبال کردند. برای نمونه زمانی که موج دعوت او به یمن رسید امیر محمد بن اسماعیل (1099- 1186) مؤلف کتاب «سبل السلام فی شرح بلوغ المرام» قصیدهای بلند بالا در مدح محمدبن عبدالوهاب سرود که مطلع آن چنین بود: سلامٌ علی نجدٍ و من حلَّ فی نجد و ان کان تسلیمی علی البُعد لایُجدی یعنی: درود بر نجد و کسی که در آن قرار دارد، هرچند درود من از این راه دور سودمند نیست ولی همو، هنگامی که خبرهای ناگواری از قتل و غارت وهابیان را دریافت کرد و فهمید که محمدبن عبدالوهاب به تکفیر مسلمانان پرداخته و برای مال و جان آنها بهایی قایل نیست، از سرودهی پیشین خود پشیمان گشت و قصیدهای نو سرود که با این بیت آغاز میشد: رَجَعت عن القول الذی قلت فی النجدی و قد صح لی عنه خلاف الذی عندی (5) یعنی: من از گفتار پیشین خود در حق آن مرد نجدی بازگشتم، زیرا خلاف آنچه دربارهی وی میپنداشتم برایم ثابت شد. کشتار وهابیان در عتبات عالیات به راستی صفحهای سیاه در تاریخ اسلام است. صلاحالدین مختار که از نویسندگان وهابی است مینویسد: در سال 1216 ق. امیر سعود با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی القعده به شهر کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانهها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطهای به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه، به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین مهاجمین تقسیم شد.(6) ابن بشر، مورخ نجدی، دربارهی حملات وهابیان به نجف مینویسد: در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و اطراف آن، به بیرون مشهد معروف در عراق (مقصود، نجف اشرف است) فرود آمد و سپاه خود را در اطراف شهر پراکنده ساخت. وی دستور داد باروی شهر را خراب کنند ولی سپاه او زمانی که به شهر نزدیک شدند به خندق عریض و عمیقی برخوردند که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که بین طرفین رخ داد، بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، جمعی از سپاهیان سعود کشته شدند و بقیهی آنها از گرد شهر عقب نشسته به غارت روستاهای اطراف پرداختند. (7) ممکن است تصور شود که وهابیان تنها بلاد شیعهنشین را مورد تاخت و تاز خود قرار میدادند. ولی این تصور به هیچوجه درست نیست و باید گفت کلیهی مناطق مسلماننشین حجاز و عراق و شام، آماج حملات آنها قرار داشت و تاریخ در این مورد، از هجومهای وحشیانهای گزارش میدهد که مجال شرح همهی آنها در این مختصر نیست. نمونهوار به یک مورد اشاره میکنیم: جمیل صدقی زهاوی در خصوص فتح طائف به دست وهابیان مینویسد: از زشتترین کارهای وهابیان، قتل عام مردم است که بر صغیر و کبیر رحم نکردند. طفل شیرخوار را بر روی سینهی مادرش سر میبریدند. جمعی را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند همه را کشتند. چون در خانهها کسی باقی نماند به دکانها و مساجد رفتند و هر که بود، حتی گروهی که در حال رکوع و سجود بودند، کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادی مصحف شریف (قرآن) و نسخههایی از صحیح بخاری و مسلم (از معتبرترین کتابهای حدیثی در نزد اهل سنت) و دیگر کتب حدیث و فقه بود در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند. این واقعه در سال 1217 اتفاق افتاد. (8) وهابیان پس از قتل عام طائف، نامهای به علمای مکه نوشته و آنان را به آیین خویش دعوت کردند. سپس صبر کردند تا ایام حج منقضی شد و حاجیان از مکه بیرون رفتند، آنگاه قصد مکه نمودند. به نوشتهی شاه فضل رسول قادری (هندی)، علمای مکه در کنار کعبه گرد آمدند تا به نامهی وهابیان نجد پاسخ گویند، در حین گفتگو و مشاورهی آنان، ناگهان جمعی از ستمدیدگان طائف داخل مسجدالحرام شدند و آنچه را بر آنان گذشته بود، بیان داشتند و در میان مردم شایع شد که وهابیان به مکه آمده و کشتار خواهند کرد. مردم مکه سخت در وحشت و اضطراب افتادند، چندان که گویی قیامت برپا شده است. علما اطراف منبر (در مسجدالحرام) جمع شدند. ابوحامد خطیب به منبر رفت و نامهی وهابیان و جواب علما در رد عقاید آنان را قرائت کرد. آنگاه خطاب به علما وقضات و ارباب فتوا گفت: گفتار نجدیان را شنیدید و عقایدشان را دانستید. دربارهی آنان چه میگویید؟ همهی علما و مفتیان مذاهب اربعهی اهل سنت، از مکهی مشرفه و سایر بلاد اسلامی که برای ادای مناسک حج آمده بودند، به کفر وهابیان حکم کردند و بر امیر مکه واجب دانستند به مقابلهی با آنان بشتابد و افزودند که بر مسلمین واجب است او را یاری کنند و با وی درجهاد شرکت نمایند و هرکس بدون عذر، تخلف کند، گنهکار بوده و هرکس در این راه شرکت کند مجاهد و در صورت کشته شدن شهید خواهد بود. در این امر، اتفاق نظر بود و فتوای مزبور را نوشتند و همه مهر کردند..... (9) بدینگونه میبینیم که آیین وهابیت از دیرباز از سوی کلیهی فرق اسلامی (چه شیعه و چه اهل سنت) محکوم به بطلان بوده است. 1) جمیل الصدقی الزهاوی، الفجر الصادق، ص 17؛ سید احمد زینی الدحلان، فتنة الوهابیة ص66 2) آلوسی، تاریخ نجد، (صص) 111-113 3) تاریخ ابن بشر نجدی: 1/23 4) جزیرة العرب فی القرن العشرین ص 341 5) کشف الارتیاب، سید محسن امین ص8 6) تاریخ المملکة العربیة السعودیة: 3/73 7) عنوان المجد فی تاریخ نجد: 1/337 8) الفجر الصادق ص 22. 9) سیف الجبار المسلول علی الاعداء، شاه فضل رسول قادری، استانبول 1395 ق، ص2 به بعد.
نویسنده: عیسی نصیری |
دوشنبه 86 شهریور 19 ساعت 10:56 صبح
|
|
نظرات دیگران نظر
|
رجعت ائمه(علیهم السلام)
نویسنده: عیسی نصیری |
دوشنبه 86 شهریور 19 ساعت 10:11 صبح
|
|
نظرات دیگران نظر
|